Posts | Comments | E-mail /

بی اعتمادی ملی

Posted by on Jan 31st, 2012 and filed under تحلیل. You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0. You can skip to the end and leave a response. Pinging is currently not allowed.

نویسنده: غفور لیوال
ترجمه: غوث جانباز

یکی از مظالم عظیم کودتا ها طی دو دهۀ اخیر در افغانستان، عبارت از  به میان آمدن بی اعتمادی ملی در کشور است.

 بی اعتمادی ملی یعنی چی؟

 به نظر بنده  زمانیکه مردم یک کشور در اثر  دشواری های اجتماعی و بحرانها  اعتماد خویش را  به همدیگر و نهادهای که در شرایط عادی  ستون فقرات یک جامعه را تشکیل  میدهند٬ از دست می دهند، بی اعتمادی ملی خوانده میشود.

  و اما بی اعتمادی  در وطن ما  غالباً اشکال ذیل دارند:
۱. عدم اعتماد به یکدیگر؛

۲. عدم اعتماد به حکومت ها و ارگانهای دولتیِ؛

۳. عدم اعتماد به اصلاحات، آرمانها، ایدیالوژی ها و مبارزات؛

۴. عدم اعتماد به خود.

و سرانجام ترویج نهیلیزم(انکار از همه چیز) در جامعه، یا عدم اعتماد به هستی و زندگی پیرامون، آنچه باعث پیدایش بدبینی ها گردیده است.

   در شروع  میپردازیم به معرفی اشکال بی اعتمادی ها   و بیان  عوامل ظهور  آنها و در اخیر مبحث طروق بیرون رفت را از این دشواری ها  مورد  تحلیل و ارزیابی  قرار میدهیم:

۱- عدم اعتماد به یکدیگر:

 حاکمیت ضعیف قانون، بی اعتنائی در برابر اخلاق اجتماعی، تضعیف  اهمیت اعقادات، فقر شدید، افزایش پدیده های همچون فریب، کلاه بازی… مردم ما را به یکدیگر بی اعتماد می سازد. دوستی با تفنگ انسان  وطن  ما را بی رحم ساخته و  روشن است  که خشونت و بی عاطفگی اعتماد را از بین میبرد. ما طی سی سال اخیر این همه را تجربه کرده ایم، به همین دلیل است که  به یکدیگر اعتماد نداریم.

 عدم اعتماد و بی باوری  مردم  به یکدیگر سد راه تطبیق پروژه های انکشافی- اقتصادی گردیده است.

 ما چرا بخاطر خریداری یک شی عادی قیمت آنرا از  ده ها دکاندار میپرسیم، یا وقتی گلِکاری را برای  ترمیم  به خانه دعوت میکنیم، به  او صدها بار سوگند میدهیم تا سمنت…  را درست به کار ببرد و خانه را خراب نکند؛ چرا وقتیکه بخاطر یک کار نهایت عادی به وزارت خانه ای میرویم، قبل از آن به چندین دوست و آشنا مراجعه مینمائیم تا واسطه و سفارشی … داشته باشیم؟ و بالاخره چرا هنگامیکه با کسی در بارۀ مسائل سیاسی – دولتی صحبت میکنیم، هراس میداشته باشیم که مبادا این شخص جاسوس شبکه های استخباراتی کشورهای خارجی باشد؟

علت این است که ما طی سال های اخیر اشباهات و فریب خوردن های از این قبیل را بارها شاهد بوده ایم و یا هم فراوان از آنها شنیده ایم.

 دشمنان وطن و ملت ما و شبکه های جاسوسی کشورهای منطقه از دیر زمان، از شروع کودتاها به این سو میخواهند تا مردم ما را بر یکدیگر بی اعتماد و بی باور سازند، زیرا این وضع به آنها موقع میدهد تا هرچه بیشتر در کشور ما نفوذ نموده  و از این راه منافع ستراتیژیک خویش را هر چه بیشتر تأمین کنند.

۲- عدم اعتماد به حکومت و ارگانهای دولتی:

طی  بحران سی ساله، ما حکومتی که صبغۀ ملی داشته و بر بنیاد ارادۀ مستقیم مردم به وجود آمده باشد کمتر داشته ایم؛ بر کرسی های حکومتی غالبا ً افرادی لم  می دهند  که اهلیت و توانمندی احراز به آنها را نه داشته اند. این افراد عمد تا ً از جبهات جنگ برگشته و به کرسی ها تکیه زده اند، بنابر همین دلیل است که بیسوادی مسلکی خویش را از مردم می پوشانند ، دروغ نخستین عامل ظهور بی اعتمادی است.

 از جانب دیگر ضعف تطبیق  قوانین و  حاکمیت فساد٬ راه  را برای استفاده جوئی های نامشروع هموار ساخته که این روند تقوای اداری و کاری را نابود  کرد ه است؛ فقدان تقوا ملت را به حکومت بی باور می سازد.

بارها اتفاق افتاده است که پس از بوقوع پیوستن کودتا ها حکومات  تحت  نفوذ بی گانه ها قرار داشته و  یا هم مستقیما ً از  پیروان آنها تشکیل یافته و طبیعی است که مردم به چنین حکومات باور و اعتماد نمیکنند. حکومات تا حدی در برابر حامی های خارجی خود  مطیع میبودند که خدمت به اجنبی ها  به  “سود” منافع ملی تعبیر شده و  کوشش  به عمل می آمد تا مردم “مجبور بودن” آنها (حکومات) را درک نماید. اعتراف به مزدور بودن به خارجیها البته یک نوع  شهامت سیاسی میخواهد، چیزیکه دولتمردان همچو حکومت ها فاقد آن بودند، دروغ گوئی های رهبران گاه گاهی آنقدر شاخدار میبود که ملت از مضحک بودن آن به خنده می آمد.

دشمنان خارجی در  مورد حکومات متذکره نیز آوازه ها و شایعات گوناگون را  پخش کرده ، مسوولین دولتی را وابسته به حلقات استخباراتی کشورهای مختلف قلمداد نموده جاسوس و نوکر مینامیدند. در این جریان اشخاص پاک نیت و دارای گرایش ملی و بی گناه نیز بد نام میشدند; همۀ این پروسه ها دلسردی عمیق مردم را از اراکین دولت به بار می آورد.

 همۀ حکوماتی که در نتیجۀ کودتا ها بوجود آمدند، دشمنان داخلی نیز داشتند که کدام اپوزیسیونی سیاسی نبوده تا از راه های مسالمت آمیز، تنقید و اصلاحات رقابت نمایند،  بلکه برعکس اینها غالبا ً مخالفینی مسلح  میبودند که علیه حکومات هر نوع تبلیغ و تخریب را به راه می انداختند. موقف ضعیف حکومتها و توانمندی بزرگ تخریبی مخالفین مسلح مردم را بر حکومتها بی باور میساخت و تکرار  این شیوه  به یک عادت اجتماعی مبدل گردیده و اکنون بی اعتمادی و بد بینی  تا سرحدی رسیده که  دیگر حتی به حکومات  خوب و سالم نیز به  مشکل اعتماد میکنند. حکومات وقتیکه با فقدان اعتماد مردم روبرو میشدند، از ترس و بخاطر حفظ موقفهای شان تدابیری را روی دست میگرفتند که در نتیجۀ آن فاصله میان حکومات و مردم هرچه بیشتر میشد: تعداد بادیگاردها افزایش می یافت، دیوارهای سمنتی ارتفاع بیشتر  کسب میکردند، حکومات میان این دیوارها هرچه بیشتر محصور و محبوس میبودند، مردم به نوبۀ خود از یاد میبرد که اصلاً کدام حکومتی دارند یاخیر؟

نتیجۀ این بی باوریها دو جانبه آن میبود که حکومت میان  مردم  نمیرفت  و بیشتر به پایگاهی تجرید شده که به قلعۀ  متروک ارواح ها و اجنه شباهت  میداشت٬ پناه می برد که هم از خود میترسید و هم از مردم.

  پروسۀ مذکور بی اعتمادی را به  اراکین دولتی  آنقدر افزایش میبخشید که مردم را به فکر براندازی حکومات می انداخت. مردم بعضا ً کوشش های به خرچ میدادند تا از طریق مؤسسات عنعنوی مانند جرگه، و مرکه معضل های پیدا شده را حل و فصل کنند یا سائر موارد آنها را وامیداشت تا به دامن مخالفین مسلح پناه ببرند. این موارد را مردم ما  طی سی سال گذشته بارها تجربه کرد.

۳- بی اعتمادی به اصلاحات، آرمانها، ایدیالوژی ها و مبارزه ها:

هر بهبود ملی و هر تحول اجتماعی در نتیجۀ تلاش های که طی یک مدت زمانی ادامه میداشته باشند بالآخره  بوقوع میپیوندد. این فعالیت ها را باید شخصی پیش ببرد که تحریکی، جنبشی، بنیادی یا سازمانی… داشته باشد. حزب، وضعیت ایدیال، آرمان سیاسی، مرامنامه و اساسنامه برای تحولات چیزهای اند که برای هر گذار و اصلاحات باید به مردم ارائه گردد. مردم افغانستان از دورۀ دیموکراسی در زمان سلطنت اوآخر سالهای ۶۰ و شروع ۷۰ با پدیده های یاد شده آشنائی داشتند، اما “بازی گرم” در این رابطه بعد از لغو نظام شاهی شروع شد. جارچی ها و  مبلغین احزاب، تنظیم ها، حرکت ها و جنبش  ها٬  مردم را به صفوف خویش فرامیخواندند و غالبا ً اصلاحات وارداتی را به آنها میپاشیدند. مرامنامه ها و برنامه های که خود این دندوره چی ها و مبلغین هم از آن درک کامل نمیداشتند، زیرا آنها را یکی از میان دوستان نیمه با سواد شان ترجمه کرده و در برابر مردم می گذاشتند. وعده های پر حرارت از این قبیل داده میشد: نان، خانه لباس، یا استحکام حکومت اسلامی، اعادۀ حقوق مردم، برابری، آزادی، دیموکراسی، ایجاد نظام شرعی و غیره…

موازی با همین وعده ها و پیمان ها  نخستین خون ها نیز ریخته شد و این بازی چنان پر حرارت گردید که تمام آرمانها، ایدیال ها، “ایزیم ها” احزاب، برنامه ها و مرامنامه در خونها غرق شده و دستان عده ای زیادی از جارچی ها و دندوره چی ها الی شانه و گوشها با خون رنگ سرخ یافتند. افغانها همزمان با بازی های “ایزم ها”، احزاب، تنظیم ها و ایدیال ها، مرگ، ویرانی، دربدری و بی عزتی را دیدند و همین کافی بود که مردم به این اصلاحات و مفکوره های قلابی  بی اعتماد شوند. تاریخ  و اذهان عامه به این نمی نگرند که جارچی های سیاسی چی در ذهن داشتند، بلکه آنها اعمال شان را به  قضاوت می کشند!

۴ بی اعتمادی به خود:

تداوم فقدان اعتماد اجتماعی در میان مردم  بی باوری های گوناگونی را به بار می آورد. اینگونه بی باوری ها از تغییر اوضاع  شروع میشود: نسل جوان فکر میکند که دیگر کدام راه بیرون رفت از بدبختیها وجود ندارد و به همین دلیل  خاموشی اختیار می کند و به اصطلاح فقط به فکر “نجات سر خود” می برآید . کسی هم اگر کوشش کند تا دوستی را بیابد و مسألهٔ نجات مردم را با او مطرح نماید، ناگهان متوجه ناکامی شخص خویش میشود:
- کی به من باور خواهد کرد؟

- من چگونه به دیگران باور خواهم کرد؟

- کی  به ما باور خواهد کرد؟

- آیا این وطن برای ابد محکوم به بدبختی  نیست؟ پس این تلاشهای بیهوده برای چی؟

- آیا اگر من فعالیتی از خود نشان بدهم، شبکه های استخباراتی همسایگان مرا زنده خواهند گذاشت؟

- آیا این حکومت های “آختاپوتی” و مافیائی به حرفهای من گوش خواهند داد؟

  و صدها سؤال دیگر  در ذهن آنهائیکه میخواهند برای افغانها و افغانستان کاری بکنند خطور میکند. این سؤالها شاخ و پنجه کشیده اراده و ذهن جوانان می پیچانند. از دیدگاه روانی بی اعتمادی عمومی بر اوضاع  ما را اسیر خویش ساخته و یا هم به سوی خود محوری انفرادی می کشاند.

 چنین یک بی باوری، افکار  و استعداد های بی شماری را که مردم میتوانند بخاطر بهبودی  جامعه و وطن  به کار اندازند از بین میبرد.

 بی اعتمادی ملی از کجا آمد؟

علم جامعه شناسی٬ “روان شناسی جنگ” را یکی از میراث های زشت جنگ های طویل المدت میداند. جنگهای که در افغانستان رخ دادند در این رابطه مخصوصا ً  قابل تأمل هستند، زیرا در وطن ما  اینها عمدتا ً جنگ های استخباراتی بوده و غالبا ً نظاره کنندگان و دست اندرکاران آنها  بیگانه  و بازیگران افغانها  بوده اند. به همین دلیل بود که افغانها باید کشته میشدند تا دیگران زنده بمانند.

  طی جنگهای سی ساله همسایگان ما و کشورهای قدرتمند برای حفظ منافع خویش افغانها را با یکدیگر به جنگ می انداختند و برای آنکه این جنگ فرسایشی طویلتر شده باشد از بازی های متعدد استخباراتی، نیرنگ ها و بازی های سیاه سیاسی استفاده می کردند. یکی از بازی ها و دسیسه های بزرگ  پخش و عام ساختن بی باوری میان مردم افغانستان بود. شعار زمان استعمار انگلیس: ” تفرقه بینداز و حکومت کن!” دیگر کهنه شده بود، در کار بود تا برای افزایش و تعمیق افتراق فضای بی اعتمادی در میان ملت حکمفرما شود. علم شیطانی استخباراتی در بطن خود دارای میتودهای گوناگون است که چگونه مردم را به دسته های مختلف تقسیم نموده  و سپس با یکدیگر بجنگاند. نیرنگ های از این قبیل در جوامع با شعور پائین سیاسی، عقب مانده و غریب بسیار کاریگر و تأثیر گذار میباشند: بد نام ساختن و ترور  اشخاص  به نام کافر، افراطی، وابستۀ کی جی بی، وابستۀ سی آی ای، وابستۀ شبکه های جاسوسی کشورهای همسایه٬ شیوۀ است نقد و ساده،  حکایت  یک زن  که به خر تبدیل شده بود  ”واقعیت”   نامیده میشود، آوازۀ پیدایش لشمک پخش میگردد، مواد مصموم کننده در بادرنگ تزریق میشود، به رخ دختران تیزاب پاشیده میشود، اولاد افراد متمول اختطاف میگردند، ارگانهای بدن کودکان بفروش  میرسند، … خلاصه اینکه از این قبیل بازی ها در حق ملت ما نهایت زیاد صورت گرفت و مردم را در برابر هر کس و هر چیزی بی اعتبار، بی اعتماد و بی باور ساخت.

 در پهلوی بازی های استخباراتی و سیاسی، جنگ، گرسنگی هولناک، فقر معنوی، معیارهای اخلاقی جامعه، عقاید و معنویات مردم را هم سخت کوبید. دیگر بارها چنین اتفاق می افتاد که بعضی ها برای دستیابی به یک لقمه نان، ترس از خداوند، حکم وجدان و مواذین اخلاقی را زیر پا میکردند؛ گاه گاهی مردم با خود می اندیشیدند: ” فلان آدم چقدر داد و فریاد از اسلام و ایمان میزند، اما به چی آسانی انسانها را به قتل میرساند، چرا چنین میشود؟ اعمال عده ای از رهبران مذهبی سوالهای مردم را در سطوح  متعدد عقیده  برمی انگیخت. کسیکه  یک زمانی با شکم گرسنه سلاح برمیداشت اکنون در لندن و دوبی دارای قصر هاست و پولهایش در بانکهای دنیا سرازیر می شود. پس مگر دزدی، جنایت، حرام خوری و ظلم کردن رواست؟ اگر روا نیست، پس رهبران مذهبی چرا به چنین اعمال دست میزنند؟

  آنانی که از تقوای سیاسی و  وطندوستی فریاد میکشند،  نیز دست به سرقت میزنند، پس با این همه چی باید کرد؟ این همه باعث شد تا باورهای مردم  صدمه ببینند، تا حدی که با شنیدن کلمات: معنویات، ارزشها، شخصیت ها، مبارزات، آرمانها و ایدیال ها لبخند تلخی بر لب آورده  و با بی حوصلگی از شما میطلبند تا دیگر مزاحم شان نشوید…

 راه های حل:

برای از بین بردن بی اعتمادی در جامعۀ ما به مراحل بیداری و روشنگری اشد ضرورت است.

  شاید طی این مراحل  ارگانهای ایجاد شوند  که دسیسه های دشمنانی را که بی اعتمادی را در جامعۀ ما به میان می آورند شناخته و میکانیزم خنثی ساختن آن روی دست گرفته شود.

  حکومت باید در قلوب مردم راه یابد و خود را از جال عنکبوتی تأثیرات  بیگانگان برهاند.

مطبوعات و مراکز کلتوری میتوانند پروگرام های تبلیغاتی را به راه اندازند تا از این طریق باورمندی و اتکای افغانها  به یکدیگر افزایش یابد.

  بهتر خواهد بود تا حکومت و سائر ارگانهای دولتی چند سال پی در پی فعالیت های خویش را طوری سازماندهی کنند که اعتماد مردم به دستگاه دولتی مجدداً  احیا شود. فعالیت های مذکور نباید  تصنعی  و فریبکارانه باشند.

  احزاب و اعضای سازمان های مدنی نیز  با  روی  دست  گرفتن پروگرام های مشخص برای کاهش بی باوری میتوانند نقش مثمری در این راستا بازی نمایند.

 شخصیت های با اعتبار و محبوب، مشران قومی طی جرگه ها و مرکه های عنعنوی نیز میتوانند در پروسۀ اعتماد سازی نقش بارز و به سزای داشته باشند.

  اما به نظر میرسد که جای اساسی و مناسب برای دست یازی به این هدف  باید مکاتب و  پوهنتون ها  باشند.

  نصاب معارف باید اعتماد ملی را بی آموزاند تا  نسل آینده را از بیماری مهلکی اجتماعی، یعنی بی باوری در سطح ملی نجات دهد.

  شاید یکی از بهترین راه ها آن باشد تا حکومت جرئت و شجاعت آنرا دریابد  که از همه موارد ایجاد بی اعتمادی ها معذرت بخواهد. این عمل حکومت بلاتردید باورمندی، فرهنگ و صداقت سیاسی را استحکام میبخشد.

  علمای دین نیز در این پروسه اشتراک ورزیده و با اتکاء به ارشادات دین مقدس اسلام مردم و حکومت را به تقوا و اعتماد  به یکدیگر فرا خوانند.

 بدیهی است که از دیدگاه اخلاقی، عقیدوی و قانونی هر عملی که باعث ایجاد بی باوری در سطح ملی میشود باید ممنوع اعلام گردد.

برای تضعیف عوامل بی باوری لازم است بنیاد های عقیدوی، اخلاق و قانون استحکام یابند، زیرا این عقیده، اخلاق و قانون استند که انسانها در چوکات  آنها اعمال اجتماعی و انفرادی خود را کنترول نموده، حقوق و مکلفیت های افراد در برابر جامعه تنظیم مییابد.  در صورتیکه رابطۀ مذکور انتظام  معقول داشته باشد شکی نیست که  باور و اعتماد را به وجود خواهد آورد.

  حکومت های عامل نهادها و مراکزی را ایجاد میکنند که  بالای معیارهای جامعه شناسی استوار بوده و فعالیت آنها را انسجام میبخشد.

  ما در افغانستان به حکومت های هوشیار،  فعال و نهاد های مسلکی که بتوانند اعتماد ملی را استحکام بخشند اشد ضرورت داریم، تا از این بیماری بزرگ اجتماعی نجات یابیم.

  به همین امید!

 

 

 

 

 

 

 

 

فرستادن/حفظ کردن

Leave a Reply

CAPTCHA Image
Refresh Image
*

Spam Protection by WP-SpamFree

Advertisement

Recently Commented

    Archives by Tag

    ا

    Recent Entries

    • حامد کرزی بتاریخ ۲۶ اګست به پاکستان سفر می کند
    • نواز شریف جانشین پرویز اشفق کیانی را تعیین می کند
    • د خوست ولایت د سیلاوونو او بارانونو په اړه ددې ولايت مقام د ژورې خواشينۍ او ډاډګیرنې پيغام
    • له هیواده بهر میشتو افغانانو د اختر ورځ ولمانځله
    • آلمان اطلاعات بی سیم افغانستان را در اختیار امریکا قرار داده است
    • حامدکرزی د پغمان او شکردرې په ولسوالیوکې د وروستیو سیلاوونو له امله پر رامنځته شویو ځاني تلفاتو او مالي زیانونو خواشینی شو
    • مهاجرین غیر قانونی در یونان دست به اعتراضات خشونت آمیز زدند
    • رهبر القاعده به زندانیان این گروه در عربستان سعودی وعده آزادی داد
    • د کونړ په ولایت کې د “ناموسي وژنو” په اړه خبرداری
    • وزارت خارجهٔ امريكا عاملان كشتار مردم عراق در روز عيد فطر را دشمنان اسلام قلمداد کرد