نویسنده : عبدالغفور لیوال
ترجمه: غوث جانباز
نمیدانم این معضله حین صرف غذا رخ میدهد یا در ساعات نشر اخبار؟ شامگاهان، معمولاً هنگامیکه به منزل برمیگردیم، دقایقی بعد همه بخاطر صرف غذا گرد هم می آئیم، تلویزیون یا رادیو چالان میباشد، در یکی از امواج خبرها به گوش میرسند، نطاق مثل روزهای دیگر تکرار میکند: ” در ولایت … در اثر انفجار بمب … تن افراد ملکی کشته شدند، در نتیجۀ بمبارئیهای که از طرف قوتهای خارجی صورت گرفت به تعداد … کودک و زن به شهادت رسیدند. از بابت یک حملۀ انتحاری به تعداد … از باشندگان منطقه به قتل رسیدند، به تعداد … پولیس، طالب و … کشته شدند…”
بدتر اینکه تلویزیونها تصاویر کشته شدگان، زخمی ها و ویرانی ها را نیز به نمایش میگذارند، ما در حالیکه هنوز هم مصروف صرف غذا میباشیم و لقمه به دهن میبریم، گاه گاهی حتی به مزاح و شوخی نیز میپردازیم، تو گوئی هیچ چیزی اتفاق نه افتاده داده باشد.
روزی پسر کوچکم از من پرسید: ” پدر! من شنیده ام که وقتی کسی میمیرد، اقاربش از این بابت میگیریند.” همینکه خواستم جواب بدهم از او سؤالی دیگری نیز فرا رسید: ” در خبرها، هر روز میگویند که مردم به قتل رسیدند، مگر ما نمیگیریم…” شاید جواب ساده به پسرم این میبود: ” جان پدر، اینهای که کشته شده اند قرابتی با ما ندارند، خویشاوندان برایشان خواهند گریست…” اما سؤال اینست که آیا این یک جواب درست است؟ این حالت مرا واداشت تا به فکر فرو روم و متوجه یک کمبود بزرگ، وحشتناک و هولناک جامعۀ افغانی شوم که آن عبارت است از ” معافیت اجتماعی” در برابر ارتکاب جنایات.
چرا معافیت اجتماعی ؟
پخش پی در پی خبرها در بارۀ کشتار، ویرانیها و حوادث ناگوار، تکرار و افزایش آن ما را به دو نوع معافیت مبتلا ساخته است که بالای ما اثر نمیگذارد: اول اینکه شنیدن خبرها در بارۀ قتل ها عواطف ما را تکان نمیدهد و جریحه دار نمی سازد؛ دیگر اینکه ارتکاب جنایت در میان ما معمولیت کسب کرده، جنگ سالاران و جنایت پیشگان مطمئن گردیده اند که هیچگاهی به محکمه کشانیده نمیشوند. ملت نیز در برابر جنایات از خود خون سردی نشان میدهد. طی سی سال اخیر معمول طوری بوده که جنایتکاران در هیچگونه محکمۀ علنی محاکمه نگردیده اند. ولی اکنون خطر افزایش یافته و مبادا روزی برسد که جنایتکاران و قاتلین حتی در محاکم روحی نیز از مسوولیت ها فرار نموده، نفرت و انزجاری که در جامعه در برابر آنها وجود دارد رفته رفته کاهش یابد، همین را میگویند معافیت اجتماعی.
این معافیت چندین نسل ما را خشن، بی رحم یا حد اقل بی عاطفه تربیه کرد.شنیدن خبرها در بارۀ کشتار و قتل ها اولادهای مرا تکان نمی دهند و برایشان عادی شده است! تراژیدی ما در سطح ملی از همین جا آغاز میابد.
زمانیکه من کودک بودم، خبرها در بارۀ پولیگونها و جنگهای تنظیمی جریان داشتند، من میشنیدم که مردم به دلیل ادای نماز، داشتن تذکره با پوشی که رنگ سرخ میداشت… کشته میشدند. وقتی جوانتر شدم بازهم میشنیدم که کسی در فرق دیگری میخ کوبیده، زنها… مردم در کانتینرها خفه شده و به هلاکت میرسیدند…
اکنون فرزندم نیز به اخبار گوش میدهد: “زنها با تار موچی غرغره شدند، مراسم عروسی ها زیر بمباریها قرار گرفتند… اما٬ ما کمافی السابق به صرف طعام ادامه میدهیم، تو گوئی چیزی اتفاق نه افتاده داده … عاطفۀ اجتماعی ما کجاست؟ آیا جامعۀ بین المللی بخاطر آن ما را تعقیب می کنند که ما بی عاطفه، بی رحم و قاتل هستیم؟ آیا به همین دلیل است که دیگران ما را تروریست میدانند؟ شاید استدلال خارجی ها چنین باشد: ” پروای اینها را نباید داشت، زیرا از کودک تا پیرمرد همه بی رحم و قاتل هستند، پس خون شان مباح است…”
باز هم سؤال به میان می آید: ما چرا اینطور هستیم؟
اصول روانشناسی اجتماعی Socio-Physiology حکم میکند که: تکرار متواتر و استمرار یک پدیده به عادت مبدل گردیده و اخیر الامر یک عادت اجتماعی میشود. احترام به بزرگان، اخلاق، نظریات، صرف سه وقت طعام، از عادات استند که تکرار آن سبب عادت و بخشی از فرهنگ گردیده است. در کشور ما کشتار، شکنجه و بی رحمی تکرار و استمرار داشته، خداوند (ج) روزی را نرساند تا اینهمه به عادت مبدل گردد، آنهم به یک عادت اجتماعی؛ هکذا خداوند (ج) نه خواسته باشد تا به بخشی از فرهنگ یا کردار همگانی ما مبدل گردد. به طور مثال تصور کنیم که هرکی بخواهد، آندیگر را به قتل برساند، کشتار و قتل (که ثقیل ترین جنایت محسوب میگردد) یک عمل عادی و حتی افتخار آمیز حساب شود، در اینصورت ما چی خواهیم کرد؟
چرا ما به این سرحد رسیدیم؟
یکی از دلایلی که در این زمینه از آن نام میبرند، عبارت از درج ناقص در تأریخ ماست. هنگامیکه صفحات تاریخ کشور ما را ورق میزنیم، میبینیم که از آن خون میچکد، سرهای بریده، شهر های به آتش کشیده را میبینیم…
شاید استدلال کنند که پدیده های مشابه در تواریخ سائر جوامع نیز جا دارند، اما تفاوت ما با آنها در این است که ما بالای اینهمه کشتارها می نازیم، در حالیکه دیگران آنرا ناپسندیده می شمارند. همۀ قهرمانان ما، قهرمانان کشتار، تخریب و به آتش کشیدن هستند، از قهرمانان کلاسیک گرفته تا چهره های معاصر، همه! هرآنکه میکشد، ویران و منهدم میسازد، قهرمان شمرده میشود؛ غالباً همینگونه قهرمانها رهبری سیاسی ما را نیز به عهده داشته اند.
پس منظر تاریخی نشان میدهد که ما طی نسلها طوری تربیت دیده ایم که آنکه میکشد شخصیت ایدیال است، کودکان ما با شنیدن اخبار دربارۀ قتل ها٬ بزرگ میشوند و به آن تصور هستند که مفهوم زندگی، یعنی کشتن یا کشته شدن است. شاید کسی اعتراض کند و بگوید که در درازنای تاریخ قهرمانان زیادی از کشور و منافع ملی دفاع نموده اند و در برابر اشغالگران جنگیده اند، جا دارد تا از آنها ستایش شود. استدلال های از ین دست کاملاً درست اند، و این مبحث ما را به موضوع اصلی نزدیک میسازد:
ستودن و بزرگداشت از قهرمانانیکه با اشغالگران مقابله و از آنانیکه استقلال میهن ما را حاصل کرده اند٬ به جاست. مگر تعداد آنها در تاریخ ما آنقدر زیاد نیست، در حالیکه شمار قهرمانان جعلی، نامنهاد و قلابی که در حقیقت به کشتار هموطنان خویش دست زده اند و به اصطلاح “شیرهای” خانگی بوده اند به مراتب زیاد است. ببینید: ما در طول تاریخ ارزش های را که قهرمانان راستین ما بخاطر آن سرهایشان را فدا کرده اند به بحث نگرفته ایم، غالبآ حتی از آنها آگاهی نداریم. از قهرمانان که زندگی خویش را فدا کرده اند ستایش میکنیم، اما اگر کسی از ما بپرسد که ارزش این قربانی ها در چی بود، و شما خود چقدر به این ارزشها وفادار هستید؟ به آن جوابی نداریم. ما به فرزندان خویش د رمورد عشق به میهن، ارزش استقلال، راه های پیشرفت و اخلاق پسندیده نگفته ایم، آنها صرف حکایات کشتار و توصیف قهرمانان جنگسالار را شنیده اند.
تاًریخ ما درست نگاشته نشده و ما را از عواطف دور ساخته است. ما به اولادهای خویش گوشزد نکرده ایم که قهرمانان آبادی وطن، پیشرفت، تعالی و آنهائیکه برای تربیه و ترویج عواطف تلاش کرده اند نیز باید ستایش شوند.
کودک من به همین قصه های قهرمانان گوش فرامیدهد و ایدیال آیندۀ خود را انتخاب میکند. این ایدیال کیست؟ کسیکه تفنگ و شمشیر به دست دارد و مردم خود را به قتل میرساند؟ ای کاش این ایدیال کسی میبود که با بیل، ماشین، کتاب و کمپیوتر سر و کار میداشت، به آبادی افغانستان مصروف میبود و در صورت ضرورت به دفاع از افغانستان میپرداخت و میلۀ تفنگش صرف اشغالگران را هدف قرار میداد، نه سینۀ هموطنش را.
توضیحات من به معنی حذف قهرمانان استقلال و مردان وطندوست نیست، بلکه در مورد جعلکاران و قاتلینی است که سرهای افغانها را از تنه جدا میکردند، از منازل شان گلیم و از جیب هایشان پول ها را میدزدیدند.
بزرگترین ظلم در این میان عبارت از آن است که از قلوب کودکان، جوانان و پیرمردان ما عاطفه، ترحم و محبت زدوده شد.
و یک دشواری دیگر:
ما هنوز هم درک نمیکنیم که اگر افغانستان مترقی، نیرومند و معمور میبود، به قهرمانان جنگ ضرورتی نمیداشت، چون بالای چنین یک کشوری کسی قصد تجاوز را نمیداشت. به تأکید میخواهم خاطر نشان بسازم که قهرمانان اصلی آنهائی هستند که بخاطر تعالی، آبادی و نیرومندی کشور تلاش میورزند، و بالاخره قهرمانان واقعی کسانی هستند که با استفاده از دانش، تدبیر و عاطفه، کشور را تا حدی نیرومند میسازند که در آن دیگر جای برای شمشیر و تفنگ نمیماند.
پس بیائید تا تاریخ را از سر بنویسیم و آنرا طوری ترتیب دهیم که نسل های بعدی، کودکان و جوانان ایدیال های آیندۀ خویش را از میان شخصیت های که بخاطر آبادی، ترقی، دانش، تعلیم و انکشاف تلاش مینمایند، انتخاب کنند. بدینترتیب از یک طرف دیگر نیازی به قهرمانان جنگ نمیداشته باشیم و از جانب دیگر مسیر حرکت اجتماعی ما به سمت مثبت هدایت میشود.
راه سوم:
در مبحث جاری راه سوم عبارت از آن است که ما شاید بتوانیم در سطح همۀ ملت در قلوب و اذهان مردم عواطف را بیدار بسازیم و به تأًسی از ارشادات دین مبین اسلام، عنعنات پسندیدۀ افغانی و مطابق به عواطف بشری، مردم خویش را به درک آن دعوت نمائیم که: ” قتل یک مسلمان، کشتن همه بشریت است.” قتل، ثقیل ترین از جنایات است، اذیت و ضرر رسانیدن به انسان دیگر باعث نارضایتی خداوند (ج) میگردد.
کودکان ما باید بفهمند که خبرها دربارۀ مرگ ها، کشتارها و ویرانی ها اخبار عادی نبوده، بلکه نهایت تکان دهنده و زشت هستند، و وقتیکه آنها بزرگ شوند از وقوع اینگونه خبرها باید جلوگیری کنند. ما افغانها همه خویشاوندان یکدیگر هستیم؛ اگر در بدخشان یا بامیان کسی به قتل میرسد، همه برای وی میگیریم. به عین ترتیب وقتیکه در قندهار، شینوار، خوست یا هر نقطۀ دیگر کسی کشته میشود، ما 28 میلیون باشندۀ این کشور هر کدام از این بابت میرنجیم، سوگواری میکنیم. زمانیکه 28 میلیون انسان بخاطر یک هموطن مقتول شان در ماتم بنشینند، این عمل آنها توجه همۀ دنیا را به خود معطوف خواهد داشت، آنوقت است که دیگر کسی به این سرزمین بمب، راکت و تفنگ نخواهد فرستاد و منبعد ما را انسانهای بی عاطفه، بیرحم و وحشی نخواهند نامید. در صورتیکه ما بخاطر یک هموطن کشته شدۀ خویش نمیگیریم، پس خارجیها چرا از کشتار ما دست بردارند، اگر ما هموطنان خود را با چاقوی کند سر میزنیم، واضح است که دیگران ما را به سادگی از بین میبرند، محافل عروسی ما را خونسردانه بمباران میکنند… مسوول اینهمه ما خود هستیم.
تاریخ ما، ادبیات ما، فلکلور ما، مطبوعات ما و قضاوت اجتماعی ما باید به سوی مثبت گرائی هدایت شود، قهرمانان واقعی باید به میان بیایند و قاتلین هموطنان ما به هدیره های تاًریخ سپرده شوند. ستودن کشتارها، قاتلین، شمشیر زنی ها برای ویرانی باید در سرودها، اشعار، قصه ها و حماسه ها متوقف گردند، و جای آنها را کسانی که آباد میکنند و علم دانش را توسعه میدهند بگیرد. از حافظۀ تاریخ باید کله منارها دور شوند و جای آنرا باید تاج محل های محبت و عاطفه بگیرد. ساعت های صرف غذا که همۀ اعضای خانواده به شمول اطفال دور دسترخوان جمع میباشند، نشر اخبار جدا شوند، کودکان نباید خشن، بی رحم و در برابر کشتار و خون بی تفاوت تربیه شوند، به دست آنها قلم و کتاب بدهید تا افغانستان را آباد کنند.
راه سوم همین است.