نوشته : عبدالغفور لیوال
ترجمه : غوث جانباز
کشورهای وجود دارند که هم زحمت میکشند و هم می اندیشند. اینگونه کشورها غالباً سیر و انکشاف یافته هستند، مانند- جاپان. جاپانی ها مردمی هستند زحمتکش و متفکر، مثل ماشین کار میکنند و مانند کمپیوتر می اندیشند.
در عین حال هستند کشورهای که نه زحمت میکشند و نه هم می اندیشند. در این زمره میتوان از کشورهای حوزۀ خلیج، مثل امارات متحدۀ عربی وغیره یاد آوری کرد. درعوض کشورهای نامبرده، دیگران هستند که می اندیشند و کار میکنند. اروپا ئیها برای آنها می اندیشند و آسیائیها به جای آنها کار های فزیکی را انجام میدهند.
اینگونه کشورها البته سیر هستند، مگر مترقی محسوب نمیشوند. ترقی، گذار از یک حد معین انکشاف فرهنگی را میگویند. کشورهای مذکور از ثروت های سرشار طبیعی برخوردار استند. به عربها خداوند (ج) مواد انرژی (نفت) فراوان را عنایت نموده است.
کشورهای وجود دارند که زحمت های زیادی به خرچ میدهند اما قادر به به اندیشیدن نیستند، خوار و غریب هستند، مثل افغانستان. افغانها زحمات فزیکی فراوانی را متقبل میشوند، زیاد نمی اندیشند، سطح سواد ایشان پائین است. به همین دلیل است که آنها هم غریب هستند و هم فاقد ثبات. این سلسله را می توان ادامه داد و کشورهای جهان را به اساس خصوصیات دیگر نیز تقسیم کرد. پارۀ از کشورها انکشاف یافته هستند ولی سیر نیستند اینگونه کشورها توانمندی اندیشیدن را دارند، مگر مانند کشورهای عربی منابع وسیع طبیعی ندارند. برخی از کشورهای اروپائی مانند یونان در همین زمره هستند.
عدۀ از کشورها زحمات و کوشش های قابل ملاحظۀ به خرچ میدهند، توان اندیشیدن را نیز دارا هستند، ولی در عین حال چندان سیر و انکشاف یافته به شمار نمیروند. یکی از دلایل٬ در این کشورها ازدیاد نفوس به شمار میرود، مانند چین و هندوستان. چنین کشورها رشد سریع اقتصادی دارند و در ردیف انکشاف اقتصادی جهان، جاه های نخستین را احراز کرده اند. در عین زمان در پهلوی مشکل تراکم نفوس چین با مشکل نظام سیاسی و هندوستان با تراکم نفوس و فقر مواجه هستند.
بعضی از کشورها نه منابع طبیعی کافی دارند، نه توان اندیشیدن زیاد را دارند، کوشش و زحمات آنها نیز جایی را نمیگیرد. مشکلات از این ناحیه عمدتآ دامنگیر کشورهای عقب ماندۀ افریقایی می باشد.
پس از تحلیل و ارزیابی نچندان عمیق اوضاع کشورهای مختلف، اکنون برمیگردیم به مشکلات خود ما :
باید بپذیریم که ما افغانها هم عقب مانده ایم و هم فقیر هستیم، هم ویران و هم کشته شده هستیم. ما نه زحمت میکشیم (اگر زحمتی هم به خود میدهیم، جایی را نمیگیرد) و نه هم توانمندی اندیشیدن را داریم. باید علاوه کرد که مانه تمرین اندیشیدن را داریم و نه هم فرهنگ آنرا.
اینکه چرا ما دچار چنین فلاکتی گردیده ایم، علل آن متعدد اند : آگاهان امور سیاسی تأکید دارند که : “ما در یک وضعیت نا میمون سیاسی بوده و قربانی آن هستیم”، جامعه شناسان به نوبۀ خود اصرار میورزند که ساختار و بافت اجتماعی کشور ما ناقص بوده، زیرا از اقوام ، زبانها، مذاهب … متعدد تشکیل گردیده است”، از جانب انتروپولوژیستها تذکر میدهند که ساختار روانی- اجتماعی ما تقبل زحمتکشی و اندیشیدن را نمی پذیرد. این گویا جزء عادت اجتماعی ما است که طی زمستانها باید در پتهٔ صندلی لم بدهیم و حین تابستانها در جستجوی سایه باشیم. ما اندک می اندیشیم، اندک کار میکنیم. در عین حال ما زیاد میخوریم، بیشتر حرف میزنیم. تأریخ شناسان در مورد ما میگویند: ” از دیدگاه تاریخی، افغانها همۀ حیات خویش را در جنگها گذرانده اند، و فرصتی برای اندیشیدن و کار کردن نداشته اند”. انقلابیون از سوی خویش شعار میدهند: “حکومت های مستبد و مرتج ما را خواب برده و پس مانده نگهداشته اند و نگذاشته اند تا به مراحل بیداری و روشنگری برسیم”. ملاها تأکید میکنند که : ” اعمال و نیات ما ناقص اند، از راه خداوند (ج) خویشتن را با خبر نساخته ایم و از همین علت است که قهر خداوند بر ما نازل گردیده است.” جهانیان در این باره نظر میدهند : “افغانها طفیلی هستند، کار نمیکنند، نمی اندیشند، دست شان مدام الوقت برای گدایی و کمک خواستن دراز است.”
افغانها به نوبۀ خویش در مورد این مسأله چنین ابراز نظر میکنند: “نه، این گناه جهانیان است که ما سر دچار چنین وضعیتی شده ایم، این بازی های سیاسی آنهاست که ما را به این حالت ناهنجار مواجه ساخته است، ما در اثر معامله گریهای خارجی ها عقب مانده ایم. همین خارجی هستند که ما را به این روز رسانیده اند، پس آنها مسوولیت دارند که ما را مجدداً به پا ایستاده کنند، این نه کمک و نه هم خیرات خواستن است، در حقیقت این قرضی است که ما بالای آنها داریم.”
به هر حال، شاید همه دلایل ارائه شده صحت داشته باشند، ولی چیزی که واقعیت دارد عبارت از آنست که ما افغانها، اقوامی هستیم افتیده، افگار، عقب مانده و زخمی.
قابل تعجب است که در نوشتۀ هذا از کلمات همچون: ” زحمت کشیدن”، “اندیشیدن”، بیشمار یاد آوری شد. میتوان تصور کرد که گویا برای ترقی و انکشاف کشور و مردم به همین دو پدیده ضرورت باشد. با اینهمه طوری که در بالا تذکر یافت، رهبری خوب و سالم سیاسی، منابع سرشار طبیعی، مو قعیت جغرافیائی، نفوس و ثبات سیاسی نیز برای انکشاف و یا هم عقب مانی یک کشور مهم ارزیابی میشوند. اما رویهمرفته نقاط کلیدی را کمافی السابق همانا زحمتکشی و اندیشیدن (دانش) تشکیل میدهند.
نظریات فوق حین اقامتم در جاپان در ذهنم خطور کردند. من از جانب پوهنتون “هوکایدو” برای ارائۀ لکچری دعوت گردیده بودم. طی صحبت های که با استادان پوهنتون نامبرده داشتم، خواستم به رازهای انکشاف، دسترسی به تکنالوژی مدرن و سطح بلند دانش مردم در این کشورافسانوی پی ببرم.
شاید من، این بندۀ حقیر خداوند (ج) بسیار دیر به این پی برده باشم که اندیشیدن، تپ و تلاش و زحمات فزیکی باعث پیشرفت هرچه بیشتر انسان گردیده و راه را برای تعالی جامعه هموارتر میسازد.
بادر نظر داشت ارتباط تنگاتنگ انکشاف فردی و تعالی جامعه، میان این دو تفاوت های نیز وجود دارند. برای انکشاف فردی ارادۀ شخص، استعداد و توانمندی وی ضروری است، در حالیکه اجتماع ، که مجموعۀ از اشخاص را تشکیل میدهد، برای ترقی خویش به یک رهبری سالم، روشن و متعهد ضرورت دارد. برای به میان آمدن چنین یک رهبری٬ مردم نیز مسوولیت های دارند، زیرا معمول است که :” هر ملت سزا وار حکومتی است که آنرا داراست”.
در این دنیای مملو از مناقشات، ما افغانها در یک وضع عجیب و نامتوازن قرار داریم؛ در ساحات متعدد هنوز هم اذهان ما در تفکرات قرون پانزده و شانزدۀ میلادی باقی مانده اند، در عین حال در پارۀ از عرصه ها داخل سدۀ بیست و یکم میشویم. بدینترتیب مشکل نیست ببینیم که فاصله میان مدرنیزم و حیات عنعنوی و فرسوده باعث تصادمات اجتماعی و سائر ناهنجاری ها میگردد.
طی انقلابات سرخ- سبز مشکل عمدۀ ما عبارت بود از: که به دریافت کمک های بیگانه عادت کردیم. باور اذهان عامۀ افغانها چنین است که پول همیشه از بیرون میرسد، بیرونی ها برای ایشان پالیسی میسازند، از ایشان دفاع میکنند، تعلیم میدهند، تکنالوژی میفرستند، عوض آنها می اندیشند و بالاخره به جای ایشان زحمت را هم متقبل خواهند گردید.
در برابر اوضاع تشریح گردیدهٔ فوق٬ ما افغانها به دو دسته تقسیم گردیده ایم: دستۀ از ما علیه بیرونی ها به جنگ پرداخته ایم، شعار های از قبیل جهاد، مقاومت، آزادی و استقلال سر داده ایم که در نتیجۀ آن تعداد بیشتری از مردم ما از بین رفته اند. دستۀ دیگری از ما زیر بالهای بیگانگان رفته تا به کمک و حمایت آنها به حکمرانی ضعیف خویش ادامه دهیم. آنهای از ما که به نام استقلال برخاسته اند، درک نمیکنند که بطور کامل مستقل نیستند و فریاد های استقلال طلبانۀ ما ریشه در منابع خارجی دارند. بدینترتیب میبینیم که نیمۀ از ما به قاتلین و نیمۀ دیگر به مقتولین مبدل گردیده اند. چنین است حیات سیاسی ما.
دیر زمانیست که اندیشه و تشویش های گفته شده همچون مار و اژدها ما را میبلعند. سوال در اینجاست که این دو تضاد تا کی مسبب کشتار ما افغانها خواهد بودند؟ آنهای که قدرت به دست دارند جانب مقاومت را خواهند کوبید و بالعکس، قربانی و متضرر اصلی ملت بی چارهٔ ما خواهد بود.
میان جنگهای این دو دسته ما کمتر به ” راه سوم” می اندیشیم، بین افراط و تفریط تعادل را نمی بینیم و در فکر جستجو و دسترسی به راه های حل نیستیم. ما افغانها میان عمل و عکس العمل خود را تباه کردیم، موافقین و مخالفین در کشور ما مسلح هستند، هردو طرف آتش می گشایند و این مردم است که قربانی آنها میشود.
ما افغانها، یا فاقد انسانهای که بتوانند باندیشند و زحمت بکشند هستیم، یا هم کمیت چنین اشخاص خیلی ناچیز است، و آنها هم به بیرون از کشور متواری شده اند و یا هم صدای اینها را کسی نمیشنود و اهمیتی به آنها قایل نیستند.
آنهای که استعداد اندیشیدن و زحمتکشی را دارند، انسانهای همین راه سوم هستند، که بالاخره افغانستان را نجات میدهند. این وطن زریعۀ کرسی، تفنگ و پول نه، بلکه به کمک تفکر، قلم و زحمت آباد و اعمار خواهد گردید.
بدینوسیله نوشته های برای دعوت از پیروان “راه سوم” آغاز گردید و آرزو می رود که هموطنان در این راه از آن حمایت نموده، روشنفکران و قلمبدستان معزز با ارائۀ نظریات خویش از رهنمائی های خویش دریغ نفرمایند.