نریمان درانی
پیوسته به گذشته
ایجاد شک درموردیاد داشتهای مرحوم پژواک:
چنین بنظرمیرسد که شما آقای یوسفی تلاش میورزید با سفسطه گویی و طرح سوالات منفی بافانۀ خود، خوانندگان را درمورد دیدگاه ونظریات دیگران متردد ودودله سازید. مثلا درمورد یادداشت های مرحوم استاد عبدالرحمن پژواک ، سعی کرده اید تا سوالات بیهود ه ای رامطرح کنید که واقعا خنده آور و زادۀ یک روان آشفته و عقده منداست . مثلا شما درمقاله ای تحت عنوان ” خاک پشتونستان حق مسلم مردم افغانستان و جزء لاینفک خاک افغانستان است”، سوالات ذیل را برای ایجاد شک وتردید درخواننده با اسلوب مخصوص نگارش خودتان ، چنین مطرح ساخته اید: آیا پژواک این یادداشت هارا درزمان اقتدار داودخان نوشته اند یا بعداز آن ؟ آیا درهنگام نوشتن این یادداشت ها، اوجسمآ صحتمند بوده یا مریض روانی بوده است ؟ بهتراست عین کلمات شامل درمقالهءخودشما رادراینجا بازتاب دهیم :
” آنچه دررابطه به “یادداشت” هائیکه گفته شده از مرحوم پژواک است ، صراحت نداشت، بدین معنی که گفته نشده است که مرحوم، همین “یادداشتها” را درچه مقطع زمانی نوشته اند، وظیفهء رسمی در همان زمان چه بوده است ؟ ” و چند سطربعد تر باز می پرسید : ” مهمتر از همه این است که آیا بقلم پژواک سفیرممتاز درحالت صحت کامل “جسمی” و” روانی” تحریریافته است یا خدای نخواسته درروزهای اخیر زندگی ، پژواک معروف “مهاجر؟ “
نمیدانیم در روزهای اخیرمهاجرت برسراستاد پژواک چه آمده بود که نوشتن در آن روزها به نظر یوسفی عجیب،نا بجا یا نامعقول جلوه میکند؟ فقط اینقدر مانده بود که بپرسد: آیا در هنگام نوشتن فشارخون مرحوم پژواک نورمال بوده یا غیر نورمال؟ آیا استادپژواک این یاداشتها را قبل ازدوش گرفتن نوشته یا بعد ازدوش گرفتن نوشته است؟
مرحوم پژواک در آن خاطره یا یادداشتی که بقلم خود اونوشته شده و نواسه اش ازمجموع خاطرات آن مرحوم بارتباط صحبت آنروز درپورتال (افغان جرمن آنلاین) ، آن خاطره رابرای نشر ارسال کرده بود، اولآچرا این سوال ایجاد شود که آن نوشته ازپژواک است یاخیر؟ زیرا متن وموضوع آن یادداشت بیانگر این واقعیت است که بقلم پژواک نوشته شده است. ثانیآ سوال دیگر اقای یوسفی که مرحوم پژواک در آن زمان “چه بوده است ؟” ، یعنی چه کارمیکرده، مضحک وخنده آوراست ، زیرا پژواک نوشته که به معیت صدراعظم وقت مرحوم محمدداودخان برای مذاکرات با رئیس جمهور پاکستان، جنرال محمدایوب خان، به پاکستان رفته بود و او درآن زمان مدیر عمومی سیاسی وزارت امورخارجه بود که آقای یوسفی ازین موقف مرحوم پژواک خبرنداشته و تکلیف معلوم کردن آنرا ازکسانیکه مرحوم پژواک راخوبتر میشناسند، بخود روا نداشته ، به یک شخصیت معروف وخدمتگار صادق افغانستان کلمات وسوالات سبکسرانه حواله کرده است .
مرحوم پژواک سالها بعد از ملاقات با جنرال ایوب خان ، بحیث سفیرکبیرونماینده افغانستان درملل متحد مقررگردید و بیشتر ازده سال درآن مقام باقی ماند.سپس بحیث سفیر افغانستان در دهلی وبعد از آن بحیث سفیرکبیر افغانستان در لندن کارکرده ودرتمام این ماموریت ها طبعاً از صحت جسمی وروانی برخوردار بوده که درغیر آن اوشخصی نبود که درحالت مریضی وناتوانی عهده سفارت را دوام میداد. گفته میشود که سفیر پژواک به پذیرایی حفیظ الله امین وزیرخارجه رژیم خلقی به میدان هوایی لندن نرفت ، او را بکابل احضار کردند و بدون ترس وبیم بکابل بازگشت و بخانه برادرخود مرحوم عتیق الله پژواک رفت واقامت اختیارکرد. درکابل مریض شد وبرای تداوی بدهلی رفت وازآنجا به نیویارک پناهنده شد. ودرمدت پناهندگی مقالات واشعار او درمخالفت جدی با اشغال شوروی در نشرات برون مرزی نشره شده وبه همگان معلوم است. سوالات آقای یوسفی که درمورد صحت جسمی و روانی یک شخصیت برازندۀ کشور طرح کرده، مانند سایر موارد دیگر، از بی خبری و بی مبالاتی او نمانیدگی میکند، ونمودار این واقعیت است که او نمیداند ازقلم چطور استفاده کند . درست است که افغانها از آزادی قلم وبیان برخوردارند، اما این آزادی حدودی دارد وباید مرجعی برای جلوگیری از لاطایلات وجفنگیات وجود داشته باشد. درحالیکه متصدی پورتال افغان جرمن مرحوم پژواک را خوبتر میشناسد، نباید مقاله توهین آمیر آقای داکتر…. را نشر میکرد.
دریادداشت مرحوم پژواک یک نکته بحیث نظرشخص خود او درمورد پشتونستان درج است که میگوید :” برای آنکه مردم پشتونستان جلب شوند، صرف پول کشور فقیری مانند افغانستان درست نیست . بعقیدۀ من باید قوانین و تطبیق قوانین درافغانستان بطورفوری وضع وموردعمل قرارگیرد که مردم پشتونستان درپیوستن بیک کشورقانونی براساس مساوات وعدالت اجتماعی، مراعات آزادیهای اساسی وحقوق بشری تاخیرو تعلل نکنند. بدون اینگونه قوانین ، دیگر طوایف افغان (غیرپشتون) از پشتونستان به بیم وهراس بیشتری مواجه خواهند شد، زیرا نفوس پشتون درافغانستان دوچند خواهدشد وبا اکثریتی که از قرنها باینسو داشته است ، پشتونها اقوام دیگر مملکت رابیشتر تحت نفوذ خود خواهند آورد، و ازاینرو افغانستانی وجود نخواهد داشت، وافغانستان عزیزپشتونستان غیر قابل تحمل خواهد گردید.” کسانیکه مرحوم پژواک را میشناسند، او جرأت بیان همین مطالب را به صدراعظم و پادشاه وقت هم داشت ، بلکه عین نظر خود رادرمواقعش بیان کرده واز همین بابت بود که او را درکابینه راه نمیدادند، درحالیکه وزیرخارجه بهتری از او نداشتیم .
دراینجا باید از یوسفی پرسید که دلیل تان برای عدم پذیرش نظراستاد پژواک ،جز ایجاد شک وتردید نسبت به یک شخصیت قابل اعتبار سیاسی وفرهنگی کشور چه چیز دیگری بوده میتواند؟ آیا کدام جمله آن از مرحوم پژواک نیست یا به نظرتان دروغ و جعلی می آید؟ وآیا آنرا برخلاف منافع ملی تصور میکنید؟ یوسفی این سوالات را در مورد مرحوم پژواک ویاد داشت های اودرحالی بیان می کند که مدعی است سخت به آن مرحومی احترام واخلاص دارد. واین ادعا کمتر از یک دروغ خنده دار نیست.
تخریب احمدشاه بابا در یادنامۀ داکترصمدحامد:
چیزدیگری که باعث نگارش این نقدواره شد،اینست که آقای یوسفی اخیراً بمناسبت شخصیت داکترصمدحامد مقاله ای نوشته،ودر عنوان مقاله تذکرداده : «شخصیتی که شاه او را خوب می شناخت» ، اینکه شاه کسی را خوب می شناخت،یا کم میشناخت،نمیدانم چه تاثیری در ذات شخصیت کس وارد کرده میتواند؟ شاه همه خدمتگزاران صادق بخود وخانوادۀ خود را خوب می شناخت، آیا این سخن بدان معنا است که همه آنانی که شاه آنها را می شناخت، مردمانی صادق، باشخصیت، وطن پرست وسزوار حرمت گزاری بودند؟آیا مردم ومنورین افغانستان داکترصمدحامد را به آن لحاظ حرمت میگذاشتند که «شاه» او را خوب می شناخته است، یا اینکه خود نیز براثر درایت وکاردانی وبرخورد انسانی ومعقول خود با زیردستان وکارمندان مورد احترام بود؟ چیزی که شخصیت داکتر صمدحامد را نسبت به دیگران برجسته ساخته بود،لیاقت،دانش مسلکی وقدرت تحلیل وشناخت او از اوضاع وطن وجهان پیرامون بود، نه شناختن شاه از او.شاه پسران خود را بهتر از هرکس دیگری میشناخت، ولی چرااز میان آنهمه شهزاده، یک آدم باشخصیت ودانشمند ومحبوب مردم برون نیامد؟
درهمین مقاله آقای یوسفی گلی دیگر به آب داده و«احمدشاه بابا» را که روزی مدعی بود ، «شخصیت احمدشاه بابا -مصئونیت تاریخی- دارد!» خودش دراین مقاله دامن احمدشاه بابا را بالا میزند وبه استناد مجله آلمانی (شپیگل)در مورد احمدشاه درانی چنین مینویسد:« بتاریخ 7جنوری 1761 م،در محاربۀ«درخت –منگو-سیاه» درنزدیکی «پانی پت»،200هزار هندو را از پا انداخت(بقتل آورد). هند بدینوسیله چنان ضعیف گردید که انگلیس حین اشغال آنکشور،باهیچ مقاومت قوی دیگرروبرونگردید. این پیروزی افغانها برهندوستانی ها،باعث شد تا برتانویها الی درۀ خیبربه سرحد افغانستان پا درازکرده توانست.»
مرحوم غبارنیز درتاریخ خود همین نکته را به عنوان اشتباه بزرگ احمدشاه بابا تذکرداده است وهنگامی که جناب آصف خواتی بجواب آقای یوسفی نوشت که :دیگراحمدشاه بابا از مصونیت تاریخی برخوردار نیست وسالها قبل این پردۀ «مصونیت» را تاریخ غبار دریده است، فوراً درجواب اونوشت که :«من تاریخ غبار را بحیث تاریخ قبول ندارم.» حالانکه مردم ما میدانند که تفاوت میان غبارو یوسفی در تاریخ نگاری از کجا تا بکجاست؟ واینک امروز خودآقای یوسفی همان سخنی را میزند که سالها قبل مرحوم غبار در مورد احمدشاه بابا گفته بود وسبب ناراحتی بسیاری ازنویسندگان پشتونتبار شده بود.
دانسته نمیشود که شخصیت داکتر صمد حامد چه ارتباطی با احمدشاه بابا ولشکرکشی او برهند دارد؟ آوردن روایت مجلۀ آلمانی دراینجا چه ضرورتی داشت، ایا یوسفی میخواهد بخواننده نشان بدهد که فهم شان از خواندن مطلبی در یک مجلۀ آلمانی تا چه حد است ؟آیا فکر نکرد که این روایت اگر از یک طرف بیانگر شناخت شان با داکتر صمدحامد است،درطرف دیگر باعث تخریب شخصیت موسس وبنیان گذار دولت معاصرافغانستان میشود؟
از این مثالها فهمیده میشود که فهم آقای یوسفی از تاریخ وتحلیل های تاریخی خیلی ناچیز است و نباید تلاش کند تا گفته های نویسندگان مغرض خارجی را ملاک تاریخ شناسی خود قرار داده به عنوان تاریخ بخورد جوانان افغان بدهد که هرگز بدرد کس نمیخورد وخواننده آگاه در دل بریشش می خندد.
بقول شاعر:
زنبور درشت بی مروت را گو: باری چو عسل نمی دهی نیش مزن!
ختم